Tuesday 5 January 2010

در گوشی محکم

بیشتر اوقات انسان آن چنان در روزمرگی زندگی‌ حل می‌‌شود که فرصت زنده بودنش را از دست می‌‌دهد، مفاهیم تغییر می‌‌کنند و مشکلات پیش پا افتاده سهم بزرگی‌ از نگرانی‌های او را تشکیل می‌‌دهند.

از خودم می‌‌گویم و می‌‌دانم که هر شخصی‌ می‌‌تواند با کمی‌ فاصله گرفتن از روز مرگی‌اش مثال‌های خودش را پیدا کند:

۳ ۴ ماه نگرانی برای پذیرش گرفتن PhD, نه اینکه برایش تلاش نکنم، موضوع نگرانی و اعصاب خردی مربوط به آن است. به قدری که در توانم بود برایش تلاش کردم و اصلا برایم مهم نیست که پذیرش بگیرم یا نه، مساله به قدری مسخره است که ارزش نگرانی ندارد

مدت‌ها نگران امتحان GRE, گرفتن Recommendation, امتحان پایان ترم و ...

چه تفاوتی‌ دارد شرابی‌ که می‌‌نوشم ۲۰۰۰ تومان باشد یا ۲۰۰۰۰ تومان، تفاوت زمانی‌ احساس می‌‌شود که نتوانم بنوشم یا زمانی‌ که مجبور باشم تنها بنوشم

فکر می‌کنم همهٔ ما لحظاتی را تجربه کرده باشیم که هیچ چیز برایمان مهم نبوده باشد، لحظاتی که به دل مشغولی‌هایمان با صدای بلند خندیده باشیم، وقتی‌ که عزیزی را از دست داده ، متوجه مریضی لا علاج عزیزی شده ، با مرگ مواجه شده بودیم و ...

وقتی‌ که مشکلات بزرگ نیستند، مشکلات کوچک بزرگ تر می‌‌شوند، کاش همیشه طعم در گوشی‌های محکم زندگی‌ زیر دندان روزمرگی‌هایمان می‌‌ماند، آن وقت بود که به طور حتم در لحظه زندگی‌ می‌‌کردیم...