Friday 28 October 2011

دویدن

اگر زمین نمی‌‌خوردم، با چشمان بسته می‌‌دویدم تا صدای رنگ‌ها را بشنوم

Sunday 23 October 2011

رویاها

رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.

Friday 21 October 2011

سنجاقک‌ها گم شدند، سنجابی میوهٔ بلوط را زیر خاک چال کرد. باد می‌‌آمد.

موسیقی پخش می‌‌شد، من در خیال بودم و پاهایم می‌‌دویدند. خیال که قوی تر می‌‌شد، پاهایم تند تر می‌‌شد. 

به خودم که آمدم، خیس عرق بودم، خیالم گم شد، به زندگی‌ روزمره بر گشتم.