Wednesday, 30 June 2010

ای لک لک‌ها که سال هاست گذاری به من نکرده اید، در آرزوی دیدن شما بار ها سر به آسمان چرخانده ام، هر بار کلاغی بوده است و غار غاری...

3 comments:

  1. کلاغی در ذهنم، سنگی در دستم...از خودم می ترسم

    ReplyDelete
  2. گفتند: کلاغ ، شادمان گفتم: پر
    گفتند: کبوترانمان ، گفتم : پر
    گفتند: خودت ، به اوج اندیشیدم
    در حسرت رنگ آسمان گفتم: پر
    گفتند: مگر پرنده ای؟ ، خندیدم
    گفتند: تو باختی و من رنجیدم

    ReplyDelete
  3. کاش کلاغی بود! کاش حداقل کلاغی بود


    دلم نگاری را می خواد که کلاغ بود

    ReplyDelete