ساعت ۴ صبح خوابیدم، ساعت ۱۰:۳۰ صبح بیدار شدم، یک قهوه خوردم، وسایلم را که عبارت بودند از لپتاپ، انواع و اقسام نامههای دانشگاهی، پاسپورت، برگهٔ gre و ... را جمع کردم اتوبوس ۵۲۰ را سوار شدم، حدود ساعت ۱۲ رسیدم دانشگاه.
همین وسط یه داستان دیگر را تعریف کنم: به هزار زور چند روز قبل بلیط پرواز دانشجویی گرفته بودم از استکهلم به تهران و بالعکس، به هزار زور منظورم گرفتن نامه تخفیف دانشجویی از سفارت ایران بود که بر خلاف انتظارم خیلی سریع درست شد. ولی گرفتن بلیط از ایران ایر، وای، داستان غریبی بود. ۱۰، ۱۵ بار تماس تلفنی، هر بار آدم جدیدی گوشی را بر میداشت، هر کدام یک چیزی میگفتند. قرار بود ۱۲ جولای پرواز داشته باشم از گوتنبرگ که زنگ زدن گفتند توی لیست نیستی. با خواهش و تمنا برای ۱۰ و ۱۵ جولای بلیط رزرو کردم. بدو بدو رفتم بانک SEB, پول را پرداخت کردم به همراه نامهٔ تخفیف دانشجویی برای ایران ایر فرستادم. ۵ شنبه ۸ جولای پروازم برای ۱۰ جولای قطعی شد. در این بین برای ویزای سوئد هم اقدام کرده بودم چرا که ویزایم آخر ژوئن تمام شده بود. از دانشگاه نامه گرفته بودم که تا آخر اکتبر دانشجو هستم. ۶ جولای امضای پایان نامه را از استادم گرفتم و برگهٔ مربوطه را به آموزش دانشکده دادم، دریغ از اینکه سیستم سریع السیر اینترنتی و نبودن بوروکراسی باعث ثبت تمامی واحدهایم در سیستم شد و ۸ جولای از سفارت سوئد نامه آمد که شما درست تمام شده و ما دیگر به شما ویزا نمیدهیم، تا پایان جولای فرصت داری مدرک ارائه دهی. حالا تعطیلات دانشگاه بود و ملت کمونیست در سفر و دانشگاه سوت و کور...
۹ جولای بدو بدو به دانشگاه رفتم، شمارهٔ یکی از کارکنان را از یکی از دوستانم گرفتم. زنگ زدم، در را برایم باز کرد و دوباره من ماندم و گردن شکسته و موش مرده بازی و خواهش و تمنّا، تا بالاخره طرف را قانع کردم که بگذارد من ۲ درس برای ترم پاییز بگیرم. نامه را گرفتم.
حد اکثر واحد برای فوق لیسانس ۱۲۰ واحد بود که من تا همین الان هم ۱۳۵ واحد پاس کرده بودم. خلاصه نامه به دست به خانه آمدم و به پیوست نامهٔ الکترونیکی در تاریخ ۹ جولای برای سفارت فرستادم. از غذا، مسئول بررسی مورد من مرخصی بود و دوشنبه بر میگردد. زنگ زدم به ایران ایر و بلیط سخت یافت را باطل کرده آن را به حالت معلق در آوردم، خودم را نیز.
دوشنبه باید زنگ بزنم و پیگیری کنم، در این میان درگیر کارهای دیگری هم هستم. به هر حال سفر از کفّ برفت و من در حال دویدن ماندم. امیدوارم که تا ۱ ۲ هفتهٔ دیگر کارهایم روی به سبکی گذارد و پس از مدتها من بمانم و سوزن و داستان ملّا نصرالدین...
یه چیزی بگم؟
ReplyDelete.
.
.
خوش به حالت