Saturday, 20 February 2010
Friday, 19 February 2010
روز عجیب غریبی بود، کلی برف آمد، اینش خوب بود ولی حوصله نداشتم که تو این برف بخزم برم دانشگاه، تقریبا تق و لق هستش دانشگاه وقتی انقدر برف می آید، از طرف دیگر استاد پروژه ام هم الان تو سوئد نیست، معلوم نیست رفته کنفرانس یا چی .
پروژه هم گیر کرده، یک دانشجوی دکترا هم با ما کار می کند که اوهم نمیداند دارد چه کار می کند.
الان حدود ۳ ۴ ماه هست که کدی که برای پروژه نوشتیم همگرا نمیشود، خل میشوم هر وقت که اینجوری گیر می کند، امیدوارم سریع تر این قسمت پروژه تمام شود، چون یواش یواش دارد حوصله ام سر می رود.
امروز یه کمی هم سورتمه بازی کردم، سورتمه پلاستیکی بود، خیلی کیف داد، مخصوصاً وقتی که یک کم برف ها را پارو کردیم، مثل برف کوبیده شد، بعد از سراشیبی سرمی خوردم می آمدم پایین، فردا که هوا روشن بشود، احتمالا دوباره بروم کمی بازی کنم، عکس می گیرم، می گذارم در وبلاگ.
Friday, 12 February 2010
دیوار پولادین فرو ریخت، تن در دریای مشکوک ،کم عمق و نیلگون لحظه غوطه ور شد…
فضای شعر دیگر پیدا نبود، صحنه تاریکی به خاطرم مانده است …
چهره ام می درخشید، هنوز پاسخی برایش نیافته ام…
در خیالم آرام قدم می زدم که نا گه، تکه تکه شدم، ریختم…
درعمق تیرگی بودم که دیگر بار خورشید را یافتم…
دیگر دیواری در کار نبود…
بال بود و بال بود و بال...
خورشید را در قاب عکس روی دیوار می جستم، بار دیگر در آسمان یافتمش…
عشق را در چهار چوب خانه میخواستم، بار دیگر آزاد یافتمش…
Tuesday, 9 February 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)