وب سایت صادق هدایت فروخته شد، اتفاق عجیبی بود، داش آکل، عروسک پشت پرده، محلل، آتش پرست، طلب آمرزش، کاروان اسلام...
نو جوان بودم که کتابهایش را خواندم، فکر میکنم باید برگردم مرورشان کنم، تنها تصویری تاریک از آنها در خاطرم مانده است، هر چند شاید هم چنان تاثیرشان با من همراه باشد.
چه قدر دلم تنگ شده است که بروم کتاب فروشی، ساعتی خودم را میان کتابها گم کنم، با کتاب فروش صحبت کنم، کتابهای جدید را ورق بزنم، یکی دو تایی بردارم بیام که شب کیف کنم.
دلم برای نمایشگاه کتاب هم تنگ شده، هر چند که اخیرا پاتوق کتابهای کمک آموزشی شده بود، و یکی دو تا انتشاراتی هم که به زور نفسی میزدند، دکه نداشتند، هر چند که دیگه توی نمایشگاه نبود، هر چند که دیگه نظم نداشت، مثلا محیطش را مذهبی کرده بودند، ولی بازم میشد توش چرخید، هیچی که پیدا نمیشد، یک کتاب آشپزی میشد خرید.
یک ماه پیش رفتم یک کتاب خریدم، به زبان انگلیسی، از شانس بدم، نویسندش نروژی بود، هر از گاهی میشد توش تکههایی از زبنشان را که خیلی شبیه سوئدی است دید، هر کاری کردم ازش خوشم نیومد، حدود پنجاه، شصت صفحه خواندم که متوجه شدم غذای مورد علاقهٔ شخصیت اصلی داستان پوره سیب زمینی با سوسیس است، بد از آن، هر چه کلنجار رفتم نتونستم سمتش برم. دفعهٔ بعدش که رفتم خرید، پائولو کویلو خریدم، لااقل میشود باهاش ارتباط بر قرار کرد،winner stands aloneکتاب خوبیه، چند تا داستان را هم زمان با هم به پیش میبرد، برای من کشش داشت، مقام، قدرت و ثروت را به چالش میکشد، البته از زبان شخصیتهای داستانش.
No comments:
Post a Comment