اومدم بنویسم "و نپرسیم کجا ییم، بو کنیم اطلسی تازهٔ بیمارستان را"، به خودم گفتم: چرا مزخرف میگی، تو هم که خودت گیری، تو هم که هر چی جلو تر میری میفهمی اوضاع بهتر که نمیشه هیچ، بدترم میشه.
ولی با این حال، یه حسه خوبی قلقلکم میده که همه چی رو به راه میشه، با خودم فکر میکنم که "هان، سنجیده باش که نومیدان را معادی مقدر نیست!"
حیف که یک بار بیشتر فرصت زندگی را ندارم، وگر نه دلم میخواست در غمی مسموم مدتها غوطه ور بمانم، به خودم گفتم، پسر، پاشو، تو میتونی شاد باشی، تو میتونی خاطره بسازی، تو میتونی شاد کنی، تو میتونی معجزه کنی، بارها یاد آدمهایی افتادم تو زندگیم، که سراسر مشکل بودن، ولی حضورشون امید بود و لبخند، فکر میکردم باید راحت باشه، ولی حالا که نوبت خودمه، حالا که باید دلگرمی بدم و بشنوم، میبینم که نه، خیلی کار سختی، وقتی ناراحتی و باید بخندی، وقتی نا امیدی و باید امید بدی، ولی فکر میکنم ارزشش رو داره.
با خودم که رو به رو میشم، نمیدونم این ۲ سال چطوری گذشت، تند تند تند، از خودم که میپرسم چطوری گذشت، میبینم که شرمنده خودم شدم، تجربههای خیلی خوبی داشتم، ولی کفه ناراحتی سنگین تر، دلم میخواد وقتی مسن شدم، از خودم که پرسیدم: پسر راضی بودی از زندگیت، دیگه وقت خدا حافظیِ، افسوس نخورم، که مثلا منم یه وقتی ۲۵ ساله بودم، ولی خودم رو توی چهار چوب غم بسته بودم، دلم میخواد بلند بلند بخندم، به نوم بگم که بابایی، خیلی حال کردم، اونم از همه جا بی خبر، فکر کنه شیرین عقل شدم و تو دلش بهم بخنده. یاد این حرف گنده ترا افتادم، که بزرگ میشی میفهمی، فکر کنم یواش یواش دارم میفهمم...
خیلی خوب بود...مرسی
ReplyDeleteالکی خوش بودن، آگاهانه الکی خوش بودن، آسون که نیست، هیچ... غم کشنده ایه از درون.... اما شدنیه! و می شه نوشدارو واسه همون کشندگی درونی... می فهمیش، نه؟
ReplyDeleteاز این تند تند تند گذشتن خوشم نمی آد... باورم نمی شه که نُه ماهه مامانمو ندیدم، بابامو ندیدم، بهزدو ندیدم... اصفهان نرفتم، خاک کشوری که هر روز بهش فکر می کنم را بو نکردم.... و باورم نمی شه که این نه ماه به احتمال زیاد می شه 10 سال... با این حساب، همون بهتر که اون نوه خنگ کوچولو فکر کنه من شیرین عقلم... بذار دنیا بخنده! ارزش خنده امروز من بیشتره و ماندگارتر...ه
تازشم! این روزها دارم بیشتر دنبال بهانه واسه الکی خوش بودن می گردم! اصلاً بهم می آد که قهر باشم؟!؟!؟! این هم سؤاله می پرسی؟
;D
قهر را همینجوری نوشتم، کرم بریزم.
ReplyDeleteآره فکر کنم، یه همچین چیزیی هست که میگی، خود اینکه آدم الکی خوش باشه کمک میکنه که کلا خوش باشه، من که دارم یواش یواش کلا خوش میشم :))