پاییز به تندی گذشت... برگها زرد، سرخ، خیس، همچنان در امتداد کوچه زمستان...
Thursday, 29 October 2009
پاییز
پاییز به تندی گذشت... برگها زرد، سرخ، خیس، همچنان در امتداد کوچه زمستان...
Wednesday, 28 October 2009
عمه راکی
Tuesday, 27 October 2009
Monday, 26 October 2009
چند روز غیبت
چند روزی نبودم، یعنی بودم ولی مشغول درس بودم، امتحانهای پایان ترم بود، البته یک درس بیشتر نداشتم این ترم، ولی تکلیف داشت. خلاصه جمعه راحت شدم، فکر کنم دیگه به امتحان عادت کردم.
اول جلسهٔ امتحان، یک اتفاق جالب افتاد، مراقب پیر هنوز برگهها را پخش نکرده بود و من داشتم آرام با یکی از دوستانم صحبت میکردم، سر میز من که رسید با صدای بلند گفت "!!!shut up now" من و دوستم و همهٔ بچههای ایرانی که در جلسه بودیم، ساکت شدیم، ولی بعدا فهمیدم که در دل هممون غوغا بوده، ولی چه خوب شد که خودمان را کنترل کردیم.
نمیدونم چرا به این شدت برخورد کرد ولی چند تا احتمال میدم،
۱) چون که ماها کله سیاه هستیم و لابد متقلب !!!
۲) چون داشتیم فارسی صحبت میکردیم و احساس میکرد کاسهای زیر نیم کاسه است
۳) شاید منظورش "be quite" بوده
۴) میخواسته گربه را در حجله بکشد
۵) نژاد پرست بوده
این حرفش باعث شد که من حدود چند دقیقه تمرکزم را از دست بدهم، ولی گذشت...
شنبه از ظهر دانشگاه بودم، با دوستم Computer Assignment four را مینوشتیم، که تا ساعت ۱:۳۰بامداد یک شنبه ادامه داشت، اصلا خوب پیش نرفت و تازه صبح دوشنبه توانستیم فایلهای مربوط به کد را تحویل دهیم، و تا همین الان، یعنی صبح ۳ شنبه، هنوز خبری از گزارش مربوط به آن تکلیف در microsof wordنیست، امیدوارم که تا ۴ شنبه تمام شود، چون من ماندهام و تز فوق لیسانس و امتحان GRE و یک درس جدید برای این ترم و...
فکر کنم دوباره دارم روی ریل میافتم، خیلی خوب اگر روی ریل بمونم ؛)
Tuesday, 20 October 2009
Monday, 19 October 2009
دل نوشت
Sunday, 18 October 2009
امروز از اون روزای تاریک و خسته بود، یک شنبه سگی، مزه جمعههای تهران
میداد ,هوا هم داره سرد میشه، چه قدر دلم برای دکهٔ روزنامه فروشی سر کوچه
تنگ شده یه چرخی میزدم بین روزنامه ها، یکیش رو بر میداشتم و کلی مشغول بودم
شهر کتاب، دست دومیهای انقلاب، کتاب فروشی سر کوچمون سفارش میگرفت
میرفت تو دل انقلاب پیداش می کرد
کفّ کردم اینقدر فارسی را پای کامپیوتر خوندم